معرفی وبلاگ
فقط برای دل غم دیده اقا می نویسم
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 142838
تعداد نوشته ها : 72
تعداد نظرات : 21
Rss
طراح قالب
GraphistThem272
ماجراي فارسي سخن گفتن امام هادي


روايت زيبايي از ديدار امام هادي عليه السلام با علي بن مهزيار اهوازي است كه طي آن، يك ساعت شني كه وي براي امام آورده به كار انداخته مي شود. در اين ديدار امام چند جمله فارسي مي فرمايد كه لطيف است.


به نقل از خبر آنلاين، روايت ياد شده در باره امام هادي عليه السلام و درخواست آن حضرت از علي بن مهزيار براي آوردن يك ساعت شني است. اين زمان علي بن مهزيار در اهواز مي زيسته و امام در سامرا در گوشه از قصر سلطنتي تحت كنترل و نظارت بوده است. راوي روايت ياد شده، ابراهيم بن مهزيار است كه در اين ديدار خود محضر امام را درك كرده است. نفر سوم در اين ديدار، مسرور غلام علي بن مهزيار بوده است. البته از روايت روشن است كه علي بن مهزيار نزد امام عزيز بوده و چند ساعت متوالي نزد آن حضرت مانده است.

روايت ياد شده در دو منبع كهن آمده است.



نخست بصائر الدرجات، ص 337 كه آن روايت را به صورت مفصل از همين ابراهيم بن مهزيار نقل كرده است. مجلسي روايت مزبور را در بحار: 50/131 آورده است.



دوم به صورت مختصر در مناقب ابن شهر آشوب: 4/332 (و از آنجا در بحار: ج 49، ص 89) كه از علي بن مهران نقل شده و كوتاه شده روايت قبلي است. طبعا علي بن مهران راوي اين حديث است و به احتمال نام راوي اصلي كه ابراهيم بن مهزيار است و خود در اين ملاقات حضور داشته، از آن افتاده است. به علاوه، قسمت آخر روايت در «مناقب» ابهام دارد.



اصل روايت:‌

حسن بن علي سرسوني از ابراهيم بن مهزيار روايت كرده است كه گفت: امام هادي عليه السلام نامه اي به علي بن مهزيار نوشت و از او خواست تا ابزاري كه ساعات را تعيين كند ـ اصطلاحا در اين روايت «مقدار» ـ براي ايشان تهيه كند. ما اين وسيله را تهيه كرده، در سال 228 براي ايشان برديم. وقتي به سياله رسيديم، ابن مهزيار نامه اي نوشته و خبر آمدن خود را به امام اطلاع داده، از ايشان اجازه گرفت تا نزد آن حضرت رفته و وقت ملاقات را تعيين كند. همين طور براي ابراهيم [بن مهزيار]‌ هم اجازه گرفت. امام اجازه دادند بعد از ظهر خدمت آن حضرت برسيم.


رسيدن ما در يك روز تابستاني بسيار گرم بود. مسرور غلام علي بن مهزيار هم همراه ما بود. وقتي به قصر نزديك شديم بلال، غلام امام، در انتظار بود. گفت: داخل شويد: وارد حجره شديم، در حالي كه دچار تشنگي شديدي بوديم. نشستيم. يكي از غلامان در حالي كه كوزه آب خنكي داشت، پيش آمد. از آن آب خورديم. امام علي بن مهزيار را خواست و تا بعد از عصر نزد آن حضرت بود. سپس مرا خواست. سلام كردم و اجازه خواستم دست امام را ببوسم. حضرت دستش را داد، من بوسيدم. امام مرا دعا كرد و نشستم، آنگاه برخاسته و خداحافظي كردم.

وقتي از در خانه بيرون آمدم، مرا صدا كردند و فرمودند: اي ابراهيم. عرض كردم: لبيك يا سيدي. فرمود: صبر كن. من همچنان ايستاده بودم، در حالي كه مسرور، غلام ما هم با من بود. امام دستور داد مقدار [يعني ساعت] را نصب كنند [بكار بيندازند]. حضرت آمد، تختي براي آن حضرت گذاشتند نشست. يك تخت هم براي علي بن مهزيار در سمت چپ امام گذاشتند كه روي آن نشست. من در كنار ساعت بودم. يك سنگ افتاد.

مسرور [به فارسي] گفت: «هشت». امام فرمود: ثمانيه؟ گفتيم: بلي اي سرور ما. آنگاه ما بيرون آمديم. امام به علي بن مهزيار فرمودند: فردا صبح مسرور را نزد من بفرست. ابن مهزيار او فرستاد. وقتي وارد شده بود، امام [به فارسي به وي]‌ فرموده بودند: «بار خدايا چون» ؟ مسرور گفته بود: «نيك يا سيدي».

در اين وقت [شخصي به نام] نصر [از آنجا] گذشت. امام [به فارسي] به مسرور فرمود: «در ببند» او در را بست. آنگاه عباي خود را روي من انداخت تا مرا از نصر پنهان كند و سپس آنچه مي خواست از من پرسيد. بعد از آن امام با علي بن مهزيار ديدار كرده و فرمود: همه اينها از ترس نصر [كه لابد يكي از مراقبان بوده] بود. علي بن مهزيار گفت: ترس من بيشتر از عمرو بن قرح است.


از اين روايت چند نكته روشن مي شود


1. نخست اين كه ساعت شني در اين موقع وجود داشته و اين كه امام از يكي از يارانش در اهواز خواسته است كه آن را براي ايشان بياورد، روشن مي شود كه اهواز دست كم يكي از مراكزي بوده كه با ساخت اين نوع ساعت آشنا بوده است.


2. نكته دوم اين است كه مردم اهواز و دست كم جماعت علي بن مهزيار كه اصل وي از هنديجان فارس بوده، به فارسي سخن مي گفته اند.



3. فارسي داني امام كه در اين روايت بسيار زيبا نقل شده است، به طوري كه وقتي مسرور ساعت «هشت» را مي گويد، امام تعبير «ثمانيه» را بكار مي برد. جمله بعدي فارسي گويي امام، احوال پرسي آن حضرت از مسرور است با عبارت: «بار خدايا چون»؟ مسرور پاسخ مي دهد «نيك يا سيدي».


سومين مورد فارسي گويي اين كه وقتي صبح فرداي آن روز باز مسرور خدمت امام مي آيد، حضرت به او مي فرمايد: در ببند. بدين ترتيب سه كلمه و جمله فارسي در عبارت بكار رفته است.

 

چهارشنبه دهم 8 1391 23:16

جانم فداي امام نقي

 

 إِنَّ اللهَ لا يُوصفُ إلا بِما وصفَ بِه نَفسهُ، و أَني يُوصَف الَّذي تُعجِز الحَواسُ أَن تُدرِكهُ و

 

 

الاَوهامُ أَن تنَالهُ و الخطراتُ أن تحُدَّه و الأَبصارُ عَن الِإحاطَة بِه. نَأي فِي قُربه و قَرُب

 

في نَأيه

 

به راستي كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود. كجا وصف

 

شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورات به كنه او پي نبرد، و در ديده

 

ها نگنجد؟ او با همه نزديكي اش دور است و با همه دوري اش نزديك.

 

تحف العقول ، ص 510

 

يکشنبه هشتم 5 1391 1:59

«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - عليه السلام - پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد(1). پدرش پيشواى نهم، امام جواد - عليه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).

مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مى‏گويند (3).

امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش برمسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرّأ به شهادت رسيد.

 

خلفاى معاصر حضرت

امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود كه به ترتيب زمان عبارتند از:

1 - معتصم، برادر مأمون (217 - 227) (4)/

2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).

3 - متوكل، برادر واثق (232 - 248).

4 - منتصر، پسر متوكل (6 ماه).

5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252).

6 - معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).

امام هادى در زمان خليفه اخير مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.

 

دوشنبه اول 3 1391 13:37
X